بسم رب الشهدا
سلام بر همسنگران
امروز میخواهم راجع به خاطره ای از شهید بزرگوار اقا مهدی باکری حرف بزنم.
در ایام عملیات بزرگ و غرور افرین بیت المقدس و مرحله دوم ان که ازاد سازی جاده مهم
اهواز-خرمشهر بود و من در تیپ نجف اشرف گردان 8 (معروف به ثامن الائمه)افتخار حضور
داشتم.
حدود شب تا خود صبح با تمام ظرفیتهای موجود و با هر وسیله ای که وجود داشت بعد از
شکستن خط پدافندی عراقیها باید پیشروی و به جاده رسیده و مواضعمان را اماده و مستحکم
کرده تا در پاتکهای سنگین انها کم نیاوریم.
خلاصه بعد از استقرار در محل و سنگر سازی و کمی استراحت ارام ارام سروصدای پاتک انها
بگوش میرسید.
لعنتیها وقتی پاتک میزدند انگار تمام کارگران دنیا را برای پر کردن لوله های خمپاره هایشان
استخدام کرده بودند و انقدر اتش میریختند که خدا نصیب هیچ کس نکند.
پاتک با قدرت هر چه تمام و با همه سلاحها در حال انجام بود و حسابی زمین گیرمان کرده
بودند جوری که واقعا سرک کشیدن از لبه خاکریز هم جرات و از جان گذشتگی میخواست
که البته بحق هم بچه ها کم نگذاشتند و شهدایی هم تو این بین دادیم.
حدود 3ساعت مقاومت و بعلت سنگینی اتش مجبور به عقب نشینی تاکتیکی و رفتن به یک
خاکریز در 700-800 متری شدیم تا از انجا با برنامه از پیش ریخته شده اقا مهدی باکری زیر
اتش قهر الهی بگیریمشان.(خدایی هم باید بگویم در این گیر و دار فقط اقا مهدی و اقا حمید
باکری و یکی از بستگانشان که اسمش مسلم بود وکمی هم چاق بود . در محور بدون هیچ
ترس و خوفی مشغول ساماندهی کار و نیروها بودند.
در این بین که تقریبا همه در حال عقب رفتن بودند من بدلیل اصابت چندین خمپاره و توپ در
اطرافم دچار موج انفجار و فشار تنفسی در قفسه سینه شده و در حال هوشیاری مثل یک
ادم بی جان روی زمین افتاده و بخدا قسم حتی قادر به کوچکترین حرکت ارادی هم نبودم.
شاهد بودم عراقیهای نا مرد دارند از خاکریز بالا میایند و هر مجروحی را که افتاده با تیر میزنند
که من خودم را از دست رفته میدیدم هر لحظه منتظر تیر خوردن بودم که ناگهان یک دستی
بطرفم دراز شد و من را(انوقتها من 17ساله و خیلی کوچولو و سبک بودم) از زمین بلند کرده
و روی دوشش انداخت و بهمراه دیگر همراهانش به عقب حرکت کرد.
وقتی به خاکریز اصلی و تاکتیکی رسیدیم و من را تحویل بچه های امداد میداد دیدم اون اقا
شهید بزرگوار اقا مهدی باکری بود که بعد از این مرحله به جانشینی و سپس فرماندهی تیپ
نجف اشرف رسیدو من بعدها بیشتر در التزام رکاب ایشان افتخار اشنایی بیشتر را پیدا کردم.
خدا باکریها وهمتها و همه دلاوران رشید وشهید سپاه اسلام را به علو درجات رسانده و با
مولایشان حسین محشور فرماید. انشاالله
یا علی خدا نگهدار تا بعد