سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جانها، طبیعت های بدی دارند و حکمت است که از آنها باز می دارد . [امام علی علیه السلام]
آر پی جی زن
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» عملیات بیت المقدس و خاطره ای از شهید دلاور باکری

                                  بسم رب الشهدا

سلام بر همسنگران

امروز میخواهم راجع به خاطره ای از شهید بزرگوار اقا مهدی باکری حرف بزنم.

در ایام عملیات بزرگ و غرور افرین بیت المقدس و مرحله دوم ان که ازاد سازی جاده مهم

اهواز-خرمشهر بود و من در تیپ نجف اشرف گردان 8 (معروف به ثامن الائمه)افتخار حضور

داشتم.

حدود شب تا خود صبح با تمام ظرفیتهای موجود و با هر وسیله ای که وجود داشت بعد از

شکستن خط پدافندی عراقیها باید پیشروی و به جاده رسیده و مواضعمان را اماده و مستحکم

کرده تا در پاتکهای سنگین انها کم نیاوریم.

خلاصه بعد از استقرار در محل و سنگر سازی و کمی استراحت ارام ارام سروصدای پاتک انها

بگوش میرسید.

لعنتیها وقتی پاتک میزدند انگار تمام کارگران دنیا را برای پر کردن لوله های خمپاره هایشان

استخدام کرده بودند و انقدر اتش میریختند که خدا نصیب هیچ کس نکند.

پاتک با قدرت هر چه تمام و با همه سلاحها در حال انجام بود و حسابی زمین گیرمان کرده

بودند جوری که واقعا سرک کشیدن از لبه خاکریز هم جرات و از جان گذشتگی میخواست

که البته بحق هم بچه ها کم نگذاشتند و شهدایی هم تو این بین دادیم.

حدود 3ساعت مقاومت و بعلت سنگینی اتش مجبور به عقب نشینی تاکتیکی و رفتن به یک

خاکریز در 700-800 متری شدیم تا از انجا با برنامه از پیش ریخته شده اقا مهدی باکری زیر

اتش قهر الهی بگیریمشان.(خدایی هم باید بگویم در این گیر و دار فقط اقا مهدی و اقا حمید

باکری و یکی از بستگانشان که اسمش مسلم بود وکمی هم چاق بود . در محور بدون هیچ

ترس و خوفی مشغول ساماندهی کار و نیروها بودند.

در این بین که تقریبا همه در حال عقب رفتن بودند من بدلیل اصابت چندین خمپاره و توپ در

اطرافم دچار موج انفجار و فشار تنفسی در قفسه سینه شده و در حال هوشیاری مثل یک

ادم بی جان روی زمین افتاده و بخدا قسم حتی قادر به کوچکترین حرکت ارادی هم نبودم.

شاهد بودم عراقیهای نا مرد دارند از خاکریز بالا میایند و هر مجروحی را که افتاده با تیر میزنند

که من خودم را از دست رفته میدیدم هر لحظه منتظر تیر خوردن بودم که ناگهان یک دستی

بطرفم دراز شد و من را(انوقتها من 17ساله و خیلی کوچولو و سبک بودم) از زمین بلند کرده

و روی دوشش انداخت و بهمراه دیگر همراهانش به عقب حرکت کرد.

وقتی به خاکریز اصلی و تاکتیکی رسیدیم و من را تحویل بچه های امداد میداد دیدم اون اقا

شهید بزرگوار اقا مهدی باکری بود که بعد از این مرحله به جانشینی  و سپس فرماندهی تیپ

نجف اشرف رسیدو من بعدها بیشتر در التزام رکاب ایشان افتخار اشنایی بیشتر را پیدا کردم.

خدا باکریها وهمتها و همه دلاوران رشید وشهید سپاه اسلام را به علو درجات رسانده و با

مولایشان حسین محشور فرماید.      انشاالله

                                                                         یا علی خدا نگهدار تا بعد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » (آر پی جی زن ) ( شنبه 86/10/15 :: ساعت 2:1 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بسم رب الحسین و الشهداء بکربلا
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 6
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 11321
» درباره من

آر پی جی زن
(آر پی جی زن )
من از نسل رزمندگان دفاع مقدسم که جا ماندم. خیلی وقتها خدا مرا تا در بهشت برد ولی قبولم نکرد و بازگرداند. همه دوستان و یارانم رفتند و من تنها ماندم. تنهای تنها وحالا بد جوری احساس غربت میکنم!

» آرشیو مطالب
زمستان 1386
تابستان 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
سایت حضرت ایت الله خامنه ای
سایت ریاست جمهوری اسلامی ایران
وبلاگ شخصی دکتر احمدی نژاد
سایت مجلس شورای اسلامی
خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران
وبلاگ مسعود ده نمکی
سایت شهید آوینی
سایت شهید دکتر مصطفی چمران
سایت دانشگاه تهران
سایت فدراسیون تیر اندازی ایران
سایت دانشگاه امام حسین (€)

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب